آزادى انسان از ديدگاه قرآن

پدیدآورعلی‌اکبر علی خانی

تاریخ انتشار1388/11/21

منبع مقاله

share 941 بازدید
آزادى انسان از ديدگاه قرآن

على‏اكبر عليخانى

مقاله حاضر به تبيين ديدگاه قرآن درباره اراده و اختيار و آزادى انسان مى‏پردازد و موضوعات «انسان‏آزاد، محور خلقت‏» ، «احترام به آزادى انسان مهم‏ترين مبناى عمل پيامبر صلى الله عليه و آله براى دعوت به اسلام‏» ، «آزادى سياسى، اساس تشكيل جامعه سياسى‏» و . . . را بررسى مى‏كند . در اين جا با بهره‏گيرى از آيات قرآن و ديدگاه‏هاى دانشمندان اسلامى، اين نكات مطالعه شده كه وابستگى‏هاى روحى انسان، عامل تحديد آزادى انسان است، ولى انسان با اختيار و آزادى امانت الهى را پذيرفته است، زيرا اراده انسان در ارتباط با آزادى و اختيار معنا پيدا مى‏كند و در اين راستا به مبناى عمل پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله استناد شده است .

مقدمه

هر مذهب و مكتبى نگرشى خاص به انسان دارد و همين نگرش سرنوشت‏سياسى - اجتماعى انسان را رقم مى‏زند، زيرا براساس آن، نظريه‏هاى سياسى شكل مى‏گيرند، نظام‏هاى سياسى برپا مى‏شوند و حكومت‏ها اصول و چارچوب حركت‏خود را از اين نگرش اخذ مى‏كنند . هدف اين مقاله تبيين ديدگاه قرآن درباره اراده و اختيار و آزادى انسان است . اگر چه اين مقاله مستقيما به مباحث آزادى سياسى نپرداخته است، اما آزادى‏هاى سياسى يك جامعه مبتنى بر قرآن بايد براساس مسائل مطرح شده در اين مقاله شكل بگيرد . «انسان‏آزاد، محور خلقت‏» و «آزادى انسان، مبناى عمل پيامبر اسلام‏» و «آزادى، اساس تشكيل اجتماعات بشرى‏» و «آزادى انسان از تعلقات درونى‏» از جمله مباحث اين مقاله به شمار مى‏روند .

1 . انسان آزاد، محور خلقت

آزادى‏هاى سياسى - اجتماعى جلوه‏اى از آزادى و اراده و اختيار انسان در عالم خلقت است . اگر قائل باشيم كه انسان در جهان خلقت آزاد و مختار است، ناگزير بايد او را در تمام عرصه‏هاى زندگى از جمله حوزه سياست و اجتماع آزاد و مختار قلمداد كنيم، زيرا اجتماع نيز جزئى از جهان خلقت است . اگر قيود و محدوديت‏هايى آزادى اراده و اختيار انسان را در جهان خلقت در برمى گيرد، احتمالا آن قيود و محدوديت‏ها به گونه‏اى به تمام عرصه‏هاى حيات او از جمله سياست و اجتماع راه مى‏يابد . درباره آزادى و اراده و اختيار انسان در قرآن كريم به سه دسته آيات برمى‏خوريم كه به اجمال به تبيين آنها مى‏پردازيم . (1)
دسته اول، آياتى‏اند كه انسان را در مهم‏ترين مسائل زندگى و سرنوشتش آزاد و تصميم‏گيرنده دانسته‏اند . كه مى‏تواند به راى و نظر خويش عمل كند و طبيعى است كه مسؤوليت و پيامدهاى انتخاب او به عهده خودش خواهد بود . در اين آيات تاكيد شده انسان آزاد است تا ايمان آورد و راه خدا و حقيقت را برگزيند (2) يا كفر ورزد . (3) در برخى ديگر از آيات، اراده و آزادى انسان تلويحا مورد توجه قرار گرفته است . (4) خداوند در تمام اين آيات راه حق و سعادت را به انسان نشان داده و عواقب وخيم در انتخاب راه باطل و فساد را يادآور شده است، در نهايت انسان را مختار و آزاد دانسته كه هر كدام را بخواهد برگزيند . براين اساس، انسان آزاد است‏حتى در انتخاب راه باطل و دوزخ بعضى ديگر از آيات قرآن سرنوشت افراد و جوامع را تابع عملكرد خود آنان مى‏دانند و موفقيت‏ها يا ناكامى‏هاى انسان‏ها و جوامع انسانى را نتيجه تصميم‏گيرى و عملكردشان مى‏دانند . (5) از آن‏جا كه اين آيات انسان را مسؤول سرنوشت‏خود و جامعه‏اش معرفى كرده‏اند آزادى و اختيار او را نيز به رسميت‏شناخته‏اند .
دسته دوم، آياتى هستند كه بر آزادى و اختيار انسان تصريح و تاكيد كرده‏اند، اما يادآور شده‏اند آزادى و اختيار انسان در چارچوب مشيت و اراده الهى قرار دارد; (6) به عبارت ديگر، آزادى و اختيار كامل انسان هيچ يك اين معنا را نمى‏رساند كه اراده وى بر اراده حق تعالى غلبه مى‏كند و به ايجاد اخلال در حكومت‏خداوند قدرت دارد .
اين آيات در صدد بيان اين مطلبند كه خداوند بر انسان‏ها قادر است و خود وى اراده كرده انسان‏ها آزادانه تصميم بگيرند و در انتخاب راه خود آزاد باشند . اين دسته آيات هيچ‏گونه خدشه‏اى به آزادى و اراده انسان وارد نمى‏كنند; به عبارت ديگر، بيان‏گر وضعيت «امربين الامرين‏» هستند و آزادى و اختيار كامل انسان را در چارچوب خواست و اراده الهى به رسميت‏شناخته‏اند و خواسته‏اند بگويند اراده انسان فوق اراده الهى نيست . (7) برخى ديگر از آيات الهى در تاييد و تكميل اين آيات گفته‏اند اگر خداوند مى‏خواست مى‏توانست‏به بسيارى از كارها بپردازد، ولى آنها را به اراده و اختيار انسان واگذار كرده است، براى مثال مى‏توانست همه مردم را موحد كند و به راه حق درآورد يا همه مردم را امت واحدى قرار دهد، ولى به دلايلى - كه برخى از آنها آمده - نخواسته اين گونه رفتار كند (8) و اراده كرده انسان‏ها آزاد باشند، آزادانه تصميم بگيرند و خود سرنوشت‏شان را خوب يا بد رقم بزنند .
دسته سوم، آياتى هستند كه به ظاهر، آزادى و اختيار انسان را نفى مى‏كنند و تمام امور را به مشيت و اراده الهى موكول مى‏دانند، مثل آياتى كه تصريح مى‏كنند خداوند هر كه را بخواهد هدايت و هر كه را بخواهد گمراه مى‏كند (9) يا هر كه را بخواهد ملك مى‏دهد و عزيز مى‏دارد و هر كه را بخواهد خلع مى‏كند و ذليل مى‏نمايد . (10) اغلب مفسران از جمله طبرسى و علامه طباطبايى، اين آيات را نافى اختيار و آزادى انسان نمى‏دانند، زيرا اين گمراه كردن انسان از سوى خداوند، كه در آيه آمده، گمراهى ابتدايى نيست; به حكم بسيارى از آيات قرآن، خداوند تمام موجودات و به خصوص انسان را به سوى كمالش هدايت اوليه كرده است . اخلال و دايت‏بعدى «اخلال مجازاتى‏» و «هدايت پاداش دهى‏» است كه بر اساس قوانين الهى انجام مى‏شود و همه انسان‏ها به آن آگاهند كه هر كس در برابر حق خضوع نكند و عناد و لجبازى به خرج دهد، يعنى آزادانه و به اختيار خود راه باطل را برگزيند و بر آن اصرار ورزد خداوند نيز او را گمراه‏تر مى‏سازد تا او را مجازات كند و هر كس راه حق را برگزيند و طالب حقيقت و مطيع خداوند باشد حق‏تعالى با يارى و هدايت‏بيشتر خويش، وى را پاداش مى‏دهد . چنان كه گفتيم، اين هدايت و ضلالت ابتدايى نيست و بر اساس سنت ثابت الهى انجام مى‏شود و خداوند از قبل اين سنت را براى همگان اعلام كرده است، حتى خداوند در سوره رعد (آيه 27) تصريح كرده هر كس توبه كند و از راه باطل باز گردد وى را نيز هدايت‏خواهد كرد . اين هدايت نيز خارج از اراده انسان نيست، بايد فرد با اختيار و آزادى كامل توبه كند تا مشمول هدايت‏خداوند گردد، همان گونه كه راه باطل را نيز با آزادى و اختيار برگزيده بود . خداوند در سوره نحل (آيه 93) پس از اين كه تصريح كرده هر كه را بخواهد هدايت و هر كه را بخواهد گمراه مى‏كند، براى اين‏كه شبهه نفى آزادى و اختيار انسان پيش نيايد بلافاصله فرموده: «و از آنچه مى‏كنيد باز خواست مى‏شويد» . (11)
وقتى در «وادى الست‏» خداوند تمام انسان‏ها را مورد خطاب قرار داد كه آيا من پروردگار شما نيستم، همگى پاسخ مثبت دادند . (12) با آن كه انسان نمى‏توانست پاسخى جز «بلى‏» داشته باشد و ربوبيت پروردگار را انكار كند، اين مساله نافى آزادى و اختيار او نيست، او مى‏بايست اين پاسخ را بدهد و آزادانه هم مى‏بايست اين پاسخ را بدهد، زيرا عقلا مساله قابل انكار نبود . براى روشن شدن بحث اگر با وجود خورشيد در وسط آسمان از كسى بپرسند آيا روز نيست، او آزاد است هر پاسخى بدهد، اما به ناچار و آزادانه مى‏گويد روز است و جز اين نمى‏تواند پاسخى بدهد، بدون اين كه كسى او را مجبور كرده باشد يا نافى اختيار و آزادى او باشد .
همچنين وقتى خداوند تعالى امانت‏خود را به آسمان‏ها و زمين و كوه‏ها عرضه داشت و همه از قبول آن امتناع كردند انسان به اختيار و با آزادى كامل آن را پذيرفت، چون قابليت پذيرش آن را داشت و «ظلوم و جهول‏» بودن او در پذيرش اين امانت ناقض آزادى و اختيارش نبود . او به چيزى جهل نداشت كه براى او ممتنع ذاتى باشد و نتواند آن را به فعليت درآورد، قابليت پذيرش امانت را داشت و با آزادى و اختيار آن را قبول كرد . دلالت آيه و عقيده مفسران اين احتمال را نمى‏رساند كه خداوند تعالى فرموده باشد اى انسان چون من خالق و پروردگار توام، تو اين امانت مرا بپذير يا امانت مرا بايد بپذيرى، بلكه آيه دلالت صريح دارد كه خداوند عرضه كرد و انسان به اختيار و با آزادى كامل آن را پذيرفت . (13)
وقتى خداوند آدم و حوا را در بهشت‏سكنا داد به آنان فرمود به اين درخت (شجره ممنوعه) نزديك نشوند، ولى آنان به فريب شيطان برخلاف فرمان ذات اقدس الهى رفتار كردند . (14) حضرت آدم و حوا با آزادى كامل تصميم‏گيرى و عمل مى‏كردند كه توانستند فرمان خدا را برزمين نهند و از شيطان پيروى كنند، با اين كه خداوند عواقب وخيم ناچيز شمردن فرمان را به آنان ياد آور شده بود . بدون ترديد خداوند مى‏توانست آدم را به اطاعت از دستورهاى خود وادارد يا او را از نزديك شدن به «شجره ممنوعه‏» باز دارد، اما احتمالا مطلوب خداوند تعالى اين بود كه آدم با اراده از فرمان هايش اطاعت كند، در حالى كه مى‏تواند به سوى شجره ممنوعه برود از رفتن خوددارى نمايد . خداوند آدمى را حتى در نافرمانى از اوامرش آزاد گذاشت كه در پرتو اين آزادى به تكامل برسد و با تلاش استعدادهايش را بروز دهد; بايد گفت در صورتى دست‏يابى آدمى به مراحل رشد و كمال، ارزش دارد كه با آزادى همراه باشد، اگر فرد به پيمودن طريق تكامل مجبور باشد و راهى جز اطاعت امر نداشته باشد، پيشرفت و ترقى‏اش چندان ارزشمند نيست .
با توجه به مباحثى كه مطرح شد انسان در تمام حوزه‏هايى كه به اراده او بستگى دارد آزاد است . واژه «اراده‏» در اصل با آزادى و اختيار معنا پيدا مى‏كند و هر آنچه از حيطه آزادى و اختيار انسان خارج باشد از حوزه اراده او نيز خارج است . تاملى در آياتى كه بحث‏شد و مورد بحث قرار خواهد گرفت نشان مى‏دهد انسان بر اساس دو معيار در تمام امور كاملا آزاد است: نخست آن كه به پذيرش تبعات تصميم و عمل خود در دنيا و آخرت مجبور باشد، اگر انسان در مواردى آزاد نباشد نمى‏تواند در آن موارد تبعات تصميم و عمل او را بر عهده وى نهاد و او را ستود يا مجازات كرد; به عبارت ديگر، انسان را فقط در صورتى مى‏توان به پذيرش تبعات تصميم‏گيرى و عملكردش مجبور كرد كه در آنها آزاد باشد; دوم اين كه تصميم و عمل وى در دنيا و آخرت قابل باز خواست‏باشد، اين بازخواست را ممكن است‏خداوند يا انسانى ديگر انجام دهد . نكته مهم قابليت‏باز خواست است، فقط آن دسته از اعمال ابليت‏باز خواست دارند كه انسان در انجام دادنشان آزاد باشد، اگر انسان تا حدى آزاد باشد به همان ميزان مى‏توان او را بازخواست كرد و تبعات عملش را متوجه او دانست .
با توجه به آيات متعددى كه انسان را مسؤول تمام اعمالش دانسته‏اند و برپاسخ‏گويى او در مقابل خداوند در قبال كوچك‏ترين عملش تصريح كرده‏اند، ضرورتا بايد آزادى و اختيار انسان را به رسميت‏بشناسند تا بتوانند او را مسؤول و پاسخ‏گو بدانند . انسان مجبور نه مسؤوليتى در قبال اعمال و رفتار خويش دارد، نه مى‏توان پيامدهاى عملش را به عهده او نهاد و نه مى‏توان او را باز خواست كرد .
باز خواست الهى بالاترين بازخواست است و مسؤوليت انسان در قبال خود و تمام امور و پديده‏هايى كه به نوعى با آنها مرتبط ست‏بزرگ‏ترين مسؤوليت‏به شمار مى‏رود . مراتب پايين‏تر باز خواست و مسؤوليت را بايد در جوامع انسانى و نهادهاى اجتماعى - از حكومت و نهادهاى مدنى گرفته تا خانواده - جست و جو كرد . منطق عقلانى آنها همان منطق باز خواست الهى و مسؤوليت انسان است، با اين تفاوت كه به دليل خالقيت‏خداوند قدرت او بر بازخواست و مسؤول دانستن انسان ذاتى است، زيرا او انسان را خلق كرد و آزادى و اختيار به او بخشيد، اما باز خواست انسان‏ها از همديگر در قالب مجموعه‏اى از اصول تعريف شده، عرضى و در عين حال ضرورى است .

2 . آزادى انسان، مبناى عمل پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله

مهم‏ترين هدف پيامبر بزرگ اسلام دعوت مردم به توحيد و نجات آنان از گمراهى و انحطاط و هدايت‏به سوى كمال و تعالى بود . گام اول اين هدايت، اعتقاد به توحيد و گام‏هاى بعدى آن، تلاش براى احقاق حق و اقامه قسط و عدل در جامعه‏اى دين مدار و ارزش محور است كه تشكيل حكومت و اجراى سياست‏هايى متناسب با اين اهداف از ضروريات به شمار مى‏رود . تمام اين مراحل بايد با خواست و اراده انسان‏ها محقق شود، زيرا اگر مردم جامعه‏اى دوزخ و عذاب الهى را بپذيرند و حاضر نشوند ايمان بياورند و در راه كمال و تعالى جامعه گام بردارند عملا اهداف اسلام تحقق نمى‏يابد . هدف اصلى پيامبران الهى از جمله رسول گرامى اسلام آگاه ساختن مردم به ذات اقدس الهى (توحيد) و تبيين اهميت و ضرورت ايمان به خدا و تلاش براى تكامل و تعالى بود تا مردم خود با رضا و رغبت اين راه را انتخاب كنند و مشتاقانه براى رسيدن به آن اهداف بكوشند .
قرآن كريم به روشنى جايگاه پيامبراسلام را در مقابل مردم نشان مى‏دهد و بر آزادى مردم - حتى اگر منحرف و گمراه باشند - صحه مى‏گذارد . درست است كه اين آزادى و اختيار براى پذيرش دين يا اطاعت از خدا و رسول خداست، اما به هر حال تاييد و تضمين آزادى انسان در آن غيرقابل انكار است . خداوند در برخى از آيات به رسول خود يادآورى مى‏كند كه تو «حفيظ‏» بر مردم نيستى . (15) حفيظ به معناى حافظ و نگهبان و مسؤول است كه از سيطره نيز برخوردار است . خداوند مى‏خواهد به پيامبرش بگويد كه تو فقط دعوت كننده به حق و بشير و نذير هستى و از شؤون رسالت تو نيست كه آنان را مجبور سازى، زيرا بر آنان نگهبان نيستى و سيطره ندارى، (16) همچنين در جايگاهى نيستى كه بخواهى اعمال آنان را براى محاسبه و مجازات حفظ كنى (17) يا آنان را يا اجازه آنها دست تو باشد (19) كه اجازه تاييد و تكذيب به آنها بدهى . علامه طباطبايى براين اعتقاد است كه مراد آيه اعلام اين نكته به رسول خداست كه ماموريت وى تنها ابلاغ رسالت است، نه اين كه نگهبان مردم و مسؤول ايمان و اطاعت آنها باشد تا خود را موظف بداند آنان را وادار به اطاعت‏سازد . (20)
در برخى از آيات نيز بر اين نكته تاكيد شده كه پيامبر صلى الله عليه و آله وكيل مردم نيست‏يا خداوند در خطاب به پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله فرموده اى پيامبر به مردم بگو من وكيل شما نيستم . (21) در وكالت معناى سيطره و حق تصرف وجود دارد و رسول خدا از طرف خداوند وكيل نيست كه بر مردم سيطره داشته باشد يا در امور آنان تصرف كند يا حتى سيادتى همانند پادشاهان داشته باشند . رسول خدا صلى الله عليه و آله چون وكيل نيست و بر مردم تسلط ندارد و خداوند قدرت تصرف بربندگانش را به او نداده است مردم را به زور به ايمان مجبور نمى‏كند . (22) وظيفه پيامبر فقط ابلاغ امر خداوند و متنبه ساختن آنان با استدلال و ذكر دلايل است، حتى نمى‏تواند اجازه تاييد يا تكذيب استدلال‏ها و دلايل را به آنها بدهد . (23) معناى وكيل در برخى ازاين آيات نيز به وكالت از سوى مردم ترجمه و تفسير شده و منظور آيه اين است كه پيامبر تو وكيل آنان نيستى كه متولى امورشان باشى و در آن تصرف كنى . وكيل كسى است كه اداره برخى امور به دست اوست و او آن امور را به گونه‏اى سروسامان مى‏دهد كه موكل خويش را به سود و منفعت‏برساند و از ضررها و زيان‏ها دور سازد . معناى آيه اين است كه تو در امور دينى و خارجى زندگى مردم وكيل آنان نيستى تا اگر دعوت تو را اجابت نكردند و بدين وسيله از نفع و سعادت دنيا و آخرت محروم شدند و ضرر عذاب الهى را براى خود خريدند اندوهگين و ناراحت‏شوى (24) و از هر راهى در صدد جلب منافع مورد نظر خود - ايمان به خدا - براى آنان باشى . در تمام آيات فوق و برخى ديگر از آيات الهى (25) بر اين نكته تاكيد شده كه وظيفه پيامبر فقط ابلاغ احكام و اوامر الهى و تبليغ آنهاست، حتى نبايد منتظر نتيجه عمل خود باشد; (26) راه حق و باطل و تمام پيامدهاى مثبت و منفى آن بايد براى مردم روشن شود، در نهايت تصميم گيرنده خود انسان‏ها هستند و البته بايد عواقب - خوب يا بد - تصميم و عمل خود را نيز پذيرا باشند .
بعضى از آيات قرآن نيز صريحا ياد آورد شده‏اند پيامبر حق ندارد مردم را به ايمان به خدا وا دارد (27) و بر نقش پيامبر در تنبه و ابلاغ اوامر الهى براى هدايت مردمان مجددا تاكيد كرده‏اند . در اين آيات هرگونه اكراه و اجبار مردم نفى شده و پس از تبيين حق و باطل و راه صواب از ناصواب و بيان حقايق روز جزا، اجابت دعوت پيامبر و ايمان به خدا با طيب خاطر و بدون اكراه و اجبار مورد توجه قرار گرفته است . (28) اين آيات شريفه با ساير آيات در خصوص اراده و اختيار انسان، مسؤوليت و تكليف انسان و باز خواست الهى، هم جهت و همسو هستند، زيرا آنچه را خداوند در حوزه نظرى مطرح كرده بود در حوزه اجتماعى نيز نمونه عملى آن را نشان مى‏دهد و بزرگ‏ترين شخصيت‏بشرى را - كه در هيچ بعد با هيچ كس قابل قياس نيست - برساير انسان‏ها مسلط نمى‏كند .
درست است آياتى كه تا اين جا بحث‏شد بيشتر به تبيين جايگاه رسول گرامى در مقابل انسان‏هاى غيرمسلمان و مشرك اختصاص داشت، اما شايد بتوان اين جايگاه رسول خدا را تعميم داد و مصداق آن را مطلق انسان - اعم از مسلمان و غيرمسلمان - دانست، زيرا جان كلام در خطاب به رسول الله اين بود كه تو بر مردم سلطه‏اى ندارى كه بتوانى آنان را به ايمان آوردن مجبور كنى و وكيل آنان نيستى كه حتما آنان را به راه راست آورى يا سعادتشان را تضمين كنى . يكى از مهم‏ترين دلايل اين خطاب خداوند - كه مفسران نيز به آن اشاره كرده‏اند و بحث آن گذشت - اين است كه ايمان و اعتقاد به خداوند يك امر قلبى و درونى است و به اراده و اختيار انسان بستگى دارد و بازور و اجبار نمى‏توان كسى را با ايمان كرد، تكامل و تعالى و سعادت افراد نيز چنين حالتى دارد .
عدم تسلط و سيطره رسول گرامى اسلام بركافران و مشركان، نه به دليل كافر و مشرك بودن آنها، بلكه به دليل انسان بودن آنها بود، زيرا - براساس آياتى كه تا اين‏جا بحث‏شد و از اين به بعد خواهد آمد - اولا، انسان در تمام امور خود، از جمله پذيرش دين و مذهب آزاد و مختار است، چه مشرك و چه مسلمان باشد; ثانيا، امور مربوط به ايمان و اعتقاد و تكامل و تعالى سيطره‏پذير و زور بردار نيست، چه براى مشركان باشد و چه براى مسلمانان، منتها فقط نوع اعتقاد و ايمان تفاوت مى‏كند، براى مثال به كافر مى‏گويند ايمان بياور و به مسلمان مى‏گويند خدا و رسول را دوست داشته باش و آنها را برخود مقدم بدار، ولى در هيچ‏كدام نمى‏توان آنها را مجبور كرد; پيامبر خدا همان گونه كه نمى‏تواند كافر را بر ايمان مجبور كند، مسلمان را نيز نمى‏تواند بر حبت‏خدا و رسول يا تقدم آنها برخود مجبور سازد .
البته رسول گرامى اسلام صلى الله عليه و آله در ميان مؤمنان داراى جايگاه بس والايى است كه غيرمؤمنان شايستگى آن را ندارند و آن اولى بودن پيامبر بر مؤمنان از خودشان است . (29) براساس آيه شريفه، مؤمنان بايد رسول خدا را در اطاعت و حفظ منافع و حفظ حرمت و حفظ جان و در تمامى امور دين و دنيا برخود مقدم بدارند و نظر و حكم او را بر نظر و حكم خود ترجيح دهند . (30) مؤمنان بايد با طيب خاطر و كمال ميل و با رضا و رغبت و حتى با منت و افتخار، در عين آزادى و اختيار كامل، رسول خدا صلى الله عليه و آله را بر خود مقدم بدارند . هر چه معرفت و شناخت مؤمنان عميق‏تر باشد، رسول خدا صلى الله عليه و آله را با رضايت و افتخار و شوق بيشترى برخود مقدم مى‏دانند . در اين مورد نمى‏توان گفت آزادى و اختيار انسان محدود شده است، زيرا برفرض كه در مواردى فرد از اختيار و آزادى خود چشم بپوشد و امر رسول خدا را مقدم بدارد با اختيار و آزادى آن را انجام داده است و محدود كردن آزادى و اختيار با آزادى و اختيار، نافى آزادى و اختيار نيست; البته اگر مسلمانى رسول خدا را - در برخى موارد و حتى در هيچ مورد - برخود مقدم ندارد و امر او را اطاعت نكند هيچ‏كس به او اجبار نمى‏كند كه رسول خدا را برخود مقدم بداند، (×2) ولى واژه مؤمن بر او اطلاق نمى‏شود و احتمالا از ثوابى محروم شده يا عذابى را در آخرت تحمل خواهد كرد كه اينها نيز به انتخاب خود اوست . تقدم رسول خدا مبتنى برشناخت و معرفت‏به آن بزرگوار است، ابتدا بايد در درون انسان صورت پذيرد تا تجلى بيرونى پيدا كند، فقط تجلى بيرونى اما ظاهرى و ساختگى تقدم رسول خدا صلى الله عليه و آله برخود بدون مبناى معرفتى و درونى ارزشى نخواهد داشت و اين مبناى معرفتى بدون خواست و اراده انسان ايجاد نخواهد شد . اين آيه شريفه به حقيقتى اشاره كرده كه مؤمنان بايد به اين حقيقت عمل كنند و به آن پاى بند باشند، اين «بايد» يك بايد درونى است كه ريشه در اعتقاد و باور افراد دارد و مؤمنان لازم است‏با آزادى و اختيار كامل، خود را به آن ملزم كنند; آيه نفرموده مؤمنان را مجبور كنيد رسول خدا را بر خود مقدم بدارند .
آيه شريفه ديگرى تصريح مى‏كند هيچ زن و مرد مؤمنى نبايد به اختيار از حكم خدا و رسول خدا سرپيچد، اگر چنين كنند به گمراهى آشكارى افتاده‏اند . (31) در اين آيه، نيز جايگاه والاى پيامبر بزرگ اسلام در برابر مؤمنان به روشنى ديده مى‏شود . براساس اين آيه هيچ زن و مرد مؤمنى حق ندارد در امرى از امور زندگى فردى و اجتماعى و حتى شخصى خودش، كه خدا و رسول خدا صلى الله عليه و آله در آن حكم داده‏اند يا اعلام نظر كرده‏اند، خود را صاحب اختيار و نظر بداند و برخلاف حكم خدا و رسول خدا حكم يا نظرى بدهد يا عملى انجام دهد . بر همه مؤمنان واجب است پيرو خواست و اراده خدا و رسول صلى الله عليه و آله باشند . (32) هر نظريه و مكتب ساده‏اى كه در پى‏بنيان گذارى يك نظام اجتماعى است اهداف و اصول و شيوه‏هايى دارد و براى رسيدن به اهدافش پيروان و اهل آن جامعه را به پيروى از اصول و دستورهاى خود ملزم مى‏داند چه رسد به اسلام كه يك دين الهى و جهانى است و سعادت انسان در تمام زمان‏ها و مكان‏ها را مد نظر دارد . طبيعى است‏بدون رعايت اصول و دستورهاى اسلام نمى‏توان به اهداف اين دين رسيد، اصول و مبانى اسلام در فرمان‏هاى خداوند و رسولش متجلى است .
شايد بتوان گفت اختيار داشتن افراد نقض اين دستورهاى و عملا به معناى خروج آنها از دين اسلام است و ناديده گرفتن دستورهاى خدا و رسول خدا از جانب مؤمنان به معناى مؤمن نبودن آنان مى‏باشد . امام فخررازى بر اين عقيده است كه حكم خدا مطاع است و آنچه نبى‏مكرم اراده كند حق است و هر كس مخالفت كند گمراه مى‏شود، زيرا خداوند مقصد و هدف و رسول خدا هادى و رساننده به مقصد به شمار مى‏رود; كسى كه مقصد را ترك كند و سخن هادى را نشنود قطعا گمراه خواهد شد . (33) سؤالى كه پيش مى‏آيد اين است كه اگر خدا و رسول خدا صلى الله عليه و آله اجازه اين گمراهى را به مردم بدهند پس «ارسال رسل و انزال كتب‏» - نعوذ بالله - لغو تلقى مى‏شود و اين اجازه با اصل هدف بعثت انبيا و دين اسلام متناقض خواهد بود .
در پاسخ به اين سؤال على رغم مباحث فوق، باز هم آيه شريفه مذكور نافى آزادى و اختيار مؤمنان نيست، زيرا اولا، افراد با آزادى و اختيار كامل به دين اسلام گردن نهاده‏اند و آن را انتخاب كرده‏اند، اين انتخاب تمام اجزا و دستورهاى اسلام را نيز شامل مى‏شود و در اصل مسلمانان با اختيار خودشان، خودشان را ملزم كرده‏اند كه به اصول اسلام پاى‏بند باشند و خدا و رسول او را برخود مقدم بدارند، پس اين پاى‏بندى خارج از حوزه آزادى و اختيار انسان تلقى نمى‏شود; ثانيا، «بايد» موجود در آيه معطوف به اهرم‏ها و ملاك‏هاى درونى مؤمنان است و جبر و زور خارجى را مد نظر ندارد، آيه در صدد بيان اين مطلب است كه مؤمنان اگر مؤمن باشند هيچ‏گاه اوامر خدا و رسول خدا را ناديده نمى‏گيرند و نبايد بگيرند و هيچ دلالتى بر اين ندارد كه اگر مؤمنان برخلاف حكم و نظر خدا و رسول خدا رفتار كردند آنان را بازور و اجبار وادار به اطاعت كنيد; ثانيا، خطاب آيه تلويحا به مؤمنان است و اين گونه مى‏رساند كه مؤمنان نبايد چنين رفتار ناشايستى داشته باشند كه حكم خدا و رسول خدا صلى الله عليه و آله را ناديده انگارند، خطاب آيه به رسول گرامى اسلام نيست كه مثلا مؤمنان را وادار به حكم خدا و رسول كند يا گروهى مراقب باشند كه مؤمنان قدمى برخلاف حكم خدا و رسول بدارند .
نكته‏شايان ذكر اين است كه اگر مردم جامعه‏اى يا انسان‏هايى در قرن بيست و يكم از نظر دانش و معرفت و عقلانيت‏به مراتب بالايى برسند وقتى با شخصيت‏هايى همچون رسول خدا يا حضرت على عليه السلام رو به رو مى‏شوند بزرگ‏ترين افتخارشان تصديق او و اطاعت از او خواهد بود و با تمام وجود از درياى بيكران و ملكات فاضله علمى و معرفتى و اخلاقى آنان استفاده خواهند كرد .

3 . آزادى، اساس تشكيل اجتماع

انسان اگر چه فطرتا موجودى اجتماعى است، ولى چه بسا قادر نباشد در هر شرايطى براساس اين ويژگى فطرى خود عمل كند و در صورت مساعد نبودن شرايط، ممكن است تمام سختى‏هاى يك زندگى فردى در كوه و جنگل را بپذيرد .
انسان براى تحقق زندگى اجتماعى، كه خواسته‏اى فطرى است، به دو پيش شرط مهم نياز دارد: اول اين كه از برخى آزادى‏هاى خود چشم پوشى كند و در قبال به دست آوردن برخى امتيازات و امكانات از آنها بگذرد; دوم اين كه بعضى از آزادى‏هاى خود را تضمين شده ببيند به گونه‏اى كه هيچ مرجعى متعرض آنها نشود . دسته اول آزادى‏هايى هستند كه به سبب ضرورت‏هاى اجتماعى و رعايت قوانين و احترام به حقوق ديگران و . . . محدود مى‏شوند و انسان براى فوايد بى‏شمارى كه زندگى اجتماعى براى او در پى‏دارد به محدود شدن اين دسته از آزادى‏هايش رضايت مى‏دهد . آزادى‏هاى دسته دوم آزادى‏هايى هستند كه بدون آنها زندگى انسان ممكن نيست، زيرا هويت انسان دچار خدشه مى‏شود و ماهيت‏خدادادى بشر و اصول حاكم بر خلقت انسان از بين مى‏رود . حال برخى از اين اصول حاكم برخلقت انسان را كه مستلزم آزادى و اختيار او و پيش شرط تشكيل اجتماعات بشرى به شمار مى‏رود مورد تجزيه و تحليل قرار مى‏دهيم .
جوهره ماهيت انسان، نگرش و جهان بينى و تفكر و اعتقادات اوست كه در عقل خدا دادى‏اش ريشه دارد . در ميان جهان بينى و نگرش‏ها و مجموع اعتقادات انسان، دين و مذهب از برجستگى ويژه‏اى برخوردار است و شايد هم مهم‏ترين موضوع در زندگى انسان باشد . از آن‏جايى كه انسان هويت و شخصيت مستقل خود را در نگرش‏ها و اعتقاداتش مى‏بيند بايد بتواند آزادانه اين اعتقادات را كسب كند و حتى ابراز نمايد . اگر چه نگرش و اعتقاد، امرى تحميلى نيست و نمى‏توان در حقيقت كسى را براعتقادى مجبور ساخت، اما به ظاهر مجبور ساختن انسان‏ها بر اعتقادى نيز عملى ناپسند و ناقض آزادى انسان به شمار مى‏رود; بنابراين اولين اصل از اصول حاكم برخلقت كه مبناى تشكيل اجتماع به شمار مى‏رود و قرآن كريم به آن اشاره كرده آزادى دين و مذهب و اعتقاد است . دين اسلام كامل‏ترين و آخرين دين الهى است و قرآن، كتاب اين دين است . در اين كتاب بزرگ، خداوند به پيامبرش فرموده كه مردم در پذيرش دين اسلام كاملا آزادند و هيچ اكراه و اجبارى ندارند; (34) به عبارت ديگر، مردم در انتخاب گمراهى و شقاوت يا سعادت و تعالى كاملا آزادند و هيچ‏كس حق ندارد آنان را بر انتخاب يكى از دو راه مجبور نمايد . مهم‏ترين دليل آن اين است كه دين مجموعه‏اى از معارف علمى و تقيدات عملى است كه اعتقادات فرد را شكل مى‏دهد و ايمان و اعتقاد از امور قلبى است كه اكراه و اجبار در آن راه ندارد . همان گونه كه نمى‏توان هيچ مسلمان معتقدى را به كفر مجبور ساخت اگر چه با زور و اجبار ظاهرا كفر ورزد، همان طور هيچ غيرمسلمانى را نمى‏توان به ايمان و اعتقاد مجبور كرد اگر چه به ظاهر و با ارعاب و ترس به ايمان و اعتقاد اقرار زبانى كند . (35) اسلام و قرآن كريم از مجبور ساختن افراد به اقرار ظاهرى به اسلام منع كرده‏اند .
علامه طباطبايى معتقد است اگر آيه «لااكراه فى الدين‏» يك قضيه اخبارى باشد از آن يك حكم دينى به دست مى‏آيد و آن اين است كه در دين و اعتقاد هيچ اكراه و اجبارى نيست و اگر يك قضيه انشايى باشد و براى تشريع و قانون‏گذارى ذكر شده باشد - كه اين گونه است - بدين معناست كه ديگران را از روى كراهت‏به ايمان و اعتقاد وادار نكنيد و اين نهى متكى به يك حقيقت تكوينى است و آن حقيقت، اين است كه اكراه و اجبار فقط در افعال بدنى و ظاهرى مؤثر است و نه در اعتقادات قلبى، (36) اگر چه در حوزه افعال بدنى و ظاهرى نيز اكراه و اجبار امرى مذموم و ناپسند است . علت اين حكم خداوند در آيه مذكور كه امور اعتقادى و دينى اكراه و اجبار نمى‏پذيرد، در جمله بعدش بيان شده است و شايد بتوان منع اكراه را به امور ظاهرى و بدنى نيز تعميم داد «قد تبين الرشد من الغى‏» . بر اساس اين عبارت شريف، چون راه از بيراهه، حق از باطل و راه سعادت از شقاوت به سبب علايم و دلايل و استدلال‏ها روشن گرديد، هر كس هر كدام را خواست‏بر مى‏گزيند و دليلى بر اكره و اجبار وجود ندارد . (37) اگر انسان در انتخاب مهم‏ترين امر زندگى‏اش يعنى دين و مذهب و راه سعادت و شقاوت آزاد باشد به طريق اولى در گزينش ساير نگرش‏ها و اعتقاداتش در جامعه آزاد خواهد بود و هيچ كس نمى‏تواند او را به اعتقادى وادار سازد . اگر انسان به هر دليلى نمى‏توانست در اجتماع، نگرش‏ها و اعتقادات خود را آزادانه كسب و انتخاب كند، زندگى اجتماعى براى او بسيار گران مى‏آمد . اين آزادى اساسى انسان در آيات ديگرى از قرآن نيز مورد توجه قرار گرفته است . (38) در يكى از آنها خداوند تعالى به پيامبر بزرگ اسلام خطاب مى‏كند كه آيا تو مى‏خواهى مردم را با اجبار و اكراه به ايمان وادارى، شايسته نيست تو مردم را به ايمان مجبور كنى، اگر چه چنين قدرتى نيز ندارى . خداوند در اين آيه مى‏گويد: ايمان مورد نظر ما ايمانى است كه ناشى از اختيار و انتخاب خود مردم باشد و اكراه آنها بر ايمان، گذشته از اين كه امر ناپسندى است‏با تكليف انسان نيز منافات دارد . (39)
شرايط مطلوبى كه قرآن در اين مورد تصوير مى‏كند مربوط به حضرت نوح عليه السلام است كه پس از ارائه استدلال‏هاى لازم و معجزات كافى خطاب به مردم فرمود: شما به حقيقت اقرار نمى‏كنيد و ايمان نمى‏آوريد، آيا ما شما را بر چيزى مجبور كنيم كه ناخوش مى‏انگاريد; (40) شما مى‏خواهيد من شما را بر معرفت و شناختى كه از آن كراهت داريد مجبورتان كنم، ولى اين مقدور نيست; من بايد شما را با بينه و دليل راهنمايى كنم تا خود راه درست را انتخاب كنيد، ولى حق ندارم شما را به آن مجبور كنم، زيرا در دين خدا اجبار نيست . (41)
علامه طباطبايى بر اين امر تاكيد دارد اين آيه از ميان آياتى كه اجبار و اكراه را در دين نفى مى‏كنند بر اين موضوع نيز دلالت دارد كه مساله نفى اكراه و اجبار در دين از قديمى‏ترين اديان يعنى شريعت نوح وجود داشته و تا به امروز نيز وجود دارد، بدون آن كه نسخى در آن راه يافته باشد . (42) در مقابل اين شرايط مطلوب كه مورد تاييد قرآن است‏شرايط نامطلوبى نيز در قرآن مورد بحث قرار گرفته و نفى و طرد شده است و آن مربوط به فرعون است . هنگامى كه جادو گران و اطرافيان فرعون به خداى موسى ايمان آوردند و به فرعون گفتند به پروردگار جهانيان ايمان آورديم، فرعون بر آشفت كه آيا قبل از اين كه به شما اجازه دهم به او ايمان آورديد، (43) يعنى فرعون تصور مى‏كرد ايمان و اعتقاد مردم نيز در دست اوست، سپس در صدد تهديد و خشونت‏برآمد، زيرا تصور مى‏كرد با ارعاب و خشونت مى‏تواند نگرش و اعتقاد مردم را تغيير دهد و آنان را به سوى خود متمايل سازد .
دومين اصلى كه اساس تشكيل جوامع بشرى به شمار مى‏رود اين است كه هر كس آزاد باشد به هر ميزان سعى و تلاش كند و هر انسانى وارث نتيجه تلاش و كوشش خود باشد . اين اصل از سويى مستلزم وجود آزادى در جامعه است و از سوى ديگر هر گونه اكراه و اجبار را نفى مى‏كند و مسؤوليت انسان را در قبال سرنوشتش به رسميت مى‏شناسد . همان طور كه عده‏اى از افراد تلاش مى‏كنند گروهى نيز ممكن است تلاش نكنند و حتى باز دارنده باشند . اگر در جامعه بشرى آزادى وجود نداشته باشد، نه سعى و كوشش تلاشگران مى‏تواند معنايى داشته باشد و نه مى‏توان افراد بى‏تلاش و بازدارنده را مقصر دانست، زيرا هر كدام از اينها با سلب مسؤوليت از خود، قيد و بندهاى اجتماعى و جبرهاى روزگار را مؤثر خواهند دانست و عملا تكليف را از خود ساقط خواهند كرد، در حالى كه قرآن كريم بر مسؤوليت و تكاليف انسان تاكيد دارد و تصريح مى‏كند كه هر انسانى در گرو اعمال نيك و بد خويش است . (44) بر اساس آيات شريفه قرآن، هيچ كس مسؤوليت و بار عملكرد منفى ديگرى را حمل نمى‏كند و به سبب گناه ديگرى مؤاخذه نمى‏شود و انسان بر هيچ چيز مالكيت ندارد جز سعى و تلاشى كه انجام داده است و نتايج آن را خواهد ديد . (45) انسان تا آزاد نباشد مكلف و پاسخ‏گو نيست، به اندازه‏اى كه صاحب آزادى و اختيار است‏به همان اندزه پاسخ‏گو و مسؤول است . ازآن جايى كه قرآن كريم انسان را مطلقا در مقابل تمام اعمالش مسؤول و پاسخ‏گو شمرده است و او را فقط وارث سعى و تلاش خودش مى‏داند، لاجرم بايد آزاد و مختار باشد تا اولا، بتواند سعى و تلاش مورد نظر خود را انجام دهد و ثانيا، مسؤوليت و تبعات تمام اعمالش را بپذيرد . تصور شكل‏گيرى اجتماع بشرى در يك شرايط فرضى كه ما انسان را وارث تلاش و كوشش خويش نمى‏كرديم و بارگناه و نتيجه عملكرد ديگران را به گردن او مى‏انداختيم يا نتيجه سعى و تلاش او را به پاى ديگرى مى‏گذاشتيم غيرممكن به نظر مى‏رسد و چه بسا انسان راضى مى‏شد على رغم فطرت خود به زندگى فردى تن دهد، ولى چنين شرايط ناعادلانه و منافى با هويت و ماهيت‏خود را نپذيرد .
سومين اصلى كه از مشخصه‏هاى بارز يك اجتماع انسانى به شمار مى‏رود، امكان طرح ديدگاه‏ها و نگرش‏هاى مختلف و گزينش بهترين آنها از سوى افراد جامعه است . اگر چه اين اصل همانند دو اصل يادشده در شكل‏گيرى اجتماع بشرى ملموس و عام نيست، اما از جهت ارزش و فضيلت‏بر دو اصل مذكور برترى دارد، زيرا به مهم‏ترين ويژگى ماهوى انسان كه او را از ساير موجودات خلقت متمايز مى‏كند باز مى‏گردد و آن تفكر و انديشه انسان است . تجلى اين اصل درهر جامعه‏اى از رشد انسانى و تكامل مردم آن جامعه حكايت دارد و مبين قرار گرفتن دانش و عقلانيت‏به جاى احساسات و تعصبات كور و ملاك‏هاى قومى و قبيله‏اى و حزبى و طبقاتى و . . . در آن جامعه است . به هر حال خداوند به آن دسته از بندگانش بشارت داده است كه نگرش‏ها و اقوال گوناگون را گوش مى‏دهند و مى‏شناسند و بهترين آن را برمى‏گزينند و به آن عمل مى‏كنند . (46) تحقق اين آيه شريفه در هر جامعه‏اى به پيش زمينه‏هايى نياز دارد: اول اين كه آزادى و امكان طرح نگرش‏ها و اقوال مختلف در جامعه وجود داشته باشد; دوم اين كه آزادى و امكان گزينش يكى از آنها - كه به نظر هر كسى بهترين است - براى افراد جامعه موجود باشد; سوم اين كه مردم از دام تعصبات و تعلقات و دايره‏هاى تنگ نگرش‏هاى سابق خود رها شده باشند تا بتوانند ارزش و ماهيت‏ساير ديدگاه‏ها و نگرش‏ها را بشناسند; به عبارت ديگر، اولا، از چارچوب فكرى خود پا فراترنهند; ثانيا، بتوانند در چارچوب فكرى ديگران و اقوالى كه مطرح شده پانهند و اين خود مستلزم طى مراحل و مراتب معرفتى و تعميق شناخت و رشد انسانى است; چهارم اين كه جامعه به حدى از رشد و تكامل رسيده باشد كه در آن جامعه، اقوال و نگرش‏هايى كه مورد استقبال قرار نمى‏گيرند كناره بروند و خود را با زور يا هر وسيله ديگرى به مردم تحميل نكنند .
مفاد آيه به انسان‏هايى اشاره دارد كه طالب حق و در پى‏رشد هستند، از اين رو خداوند با احترام از آنان ياد كرده است; از نظر دستور زبان عربى مقتضاى جمله ايجاب مى‏كرد كلمه «عبادى‏» (بندگانم) نيايد، ولى خداوند اين واژه را آورد تا به اين بندگانش احترام گذارد . (47) چون تحقق اين آيه با توجه به پيش زمينه‏هايى كه بر شمرديم مستلزم سطح بالايى از رشد و معرفت‏براى انسان‏هاى مصداق اين آيه بود، خداوند فقط به احترام اين بندگان اكتفا نكرده و تصريح فرموده اينان كسانى هستند كه خداوند هدايتشان كرده و اينان صاحبان خردند . علامه طباطبايى معتقد است اين ويژگى انسان - كه آمادگى پيروى از بهترين قول و نگرش را داشته باشد - خود هدايتى الهى است و عبارت است از طلب حق و آمادگى كامل براى پيروى از آن، هر جا كه يافت‏شود; اين هدايتى اجمالى است . در مورد تصريح آيه كه اين افراد را خردمندان خوانده نيز علامه طباطبايى معتقد است از اين جمله استفاده مى‏شود كه عقل همان نيرويى است كه انسان با آن راه خود و صواب را مى‏يابد . (48)
در بحث «آزادى، اساس تشكيل اجتماع‏» سه اصل را مبنا و اساس براى شكل‏گيرى اجتماعات بشرى ذكر كرديم كه ريشه در آزادى و اختيار انسان دارند و به تبيين آيات دلالت كننده بر آنها پرداختيم، اگر چه اساس تشكيل اجتماعات بشرى را منحصرا در اين سه اصل محدود نمى‏كنيم . چكيده بحث اين بود اگر ما در يك شرايط فرضى به انسان‏ها مى‏گفتيم آيا حاضريد در اجتماعى زندگى كنيد كه آزادانه نتوانيد جهان بينى و نگرش و مذهب مورد نظر خود را برگزينيد يا نتوانيد براى سعادت دنيوى و اخروى خود تلاش كنيد و نتيجه تلاش شما به حساب ديگرى گذاشته شود و پيامدهاى منفى و هزينه سستى و گناه ديگرى را شما بپردازيد يا در آن جامعه امكان مطرح شدن نگرش‏ها و اقوال مختلف و گزينش بهترين آنها وجود نداشته باشد، به احتمال قوى پاسخ منفى مى‏دادند .

4 . آزادى انسان از تعلقات درونى

عامل مهمى كه اراده و اختيار انسان را تحت انقياد خود در مى‏آورد و آزادى او را محدود مى‏سازد تعلقات درونى و وابستگى‏هاى روحى انسان است . انسان بايد حتى از خود نيز آزاد باشد (3) تا بتواند بدون هيچ‏گونه مانعى روح اراده و استعدادهاى خود در همه زمان‏ها و مكان‏ها به پرواز در آورد و در راه رشد و تكامل و تعالى به جايى رسد «كه به جز خدا نبيند» . آزادى انسان از تعلقات و وابستگى‏هاى درونى امرى نيست كه فقط به تكامل شخص بينجامد، بلكه اثرهاى عميق‏تر و فراگيرتر آن در جامعه پديدار مى‏شود . جوامع‏بشرى انسان‏هاى بزرگى به ياد دارد كه به سبب رهايى از قفس تنگ تعلقات درونى و پيدا كردن نگرشى فراتر از خود و امور محدود در عرصه‏هاى سياسى و اجتماعى و اقتصادى و علمى و . . . منشا تحولات بزرگ و اساسى گرديده‏اند . در مقياسى كوچك‏تر مى‏توان گفت در دنياى امروز ملتى كه فلسفه كار جمعى را نداند و اصول كار جمعى را فرا نگيرد و منافع جمعى را بر منافع فردى ترجيح ندهد همواره در بدبختى و عقب ماندگى خود غوطه‏ور خواهد ماند . درك فلسفه كار جمعى، فراگيرى اصول كار جمعى و ترجيح منافع جمع برمنافع خود، افق ديد و نگرشى وسيع مى‏طلبد كه ريشه آن تا حدى در رهايى از قفس تنگ تعلقات و خود خواهى‏هاى درونى است و اين رهايى نياز به معرفت دارد و از راه خودسازى به دست مى‏آيد . قرآن كريم به برخى از تعلقات درونى انسان كه او را زمين‏گير مى‏كند و از تكامل و تعالى و سعادت باز مى‏دارد اشاره مى‏كند (49) و به مسلمانان هشدار مى‏دهد مبادا اين وابستگى‏ها كه يكى از آنها «حب‏» و دوست داشتن فرزند، عشيره، زن، اموال، تجارت، شغل و . . . است‏شما را از حق باز دارد، زيرا در راه تكامل انسان بايد تمام اين وابستگى‏ها از بين برود . (50)
فلسفه بعثت و يكى از اهداف پيامبران الهى برداشتن موانع و زنجيرهايى بود كه مانع سعادت و تكامل و تعالى انسان است . (51) انسان بايد خود نيز تلاش كند تا از يوغ هرگونه اسارت آزاد گردد . آزاد بودن از هر گونه قيد و بند از نظر قرآن يك ارزش محسوب مى‏شود . قرآن كريم به همسر عمران اشاره مى‏كند كه طفل موجود در رحم خود را نذر كرد از هر قيد و بندى آزاد باشد و فقط به عبادت خداوند بپردازد . (52) اين آيات اهميت و ضرورت رهايى انسان از هرگونه قيد و بند درونى و بيرونى را به روشنى نشان مى‏دهند .
نكته مهمى كه مطرح مى‏شود اين است كه آثار و نتايج و پيامدهاى آزادى از قيد و بند درونى به حوزه سياست و اجتماع مربوط مى‏شود . درست است كه آزادى از تعلقات درونى موجب تكامل و تعالى و سعادت انسان مى‏گردد، اما اين تكامل و تعالى و سعادت در بستر اجتماعى و شرايطى كه فرد در آن زندگى مى‏كند انجام مى‏پذيرد . به ندرت مى‏توان بعدى از تكامل و تعالى انسان را پيدا كرد كه كاملا فردى باشد و هيچ ارتباطى با محيط پيرامون و اجتماع نداشته باشد . آيه اول كه افراد را از تعلقات و وابستگى‏هاى درونى به زن و فرزند و مال و تجارت و . . . بر حذر مى‏دارد و او را به گزينش راه حق فرا مى‏خواند مربوط به جهاد است كه يك عمل سياسى و ضرورت اجتماعى براى دفاع از كيان جامعه است .
رهايى از قيد و بند درونى، انسان را از تنگ نظرى و خودخواهى و افق‏هاى محدود رها مى‏سازد و نگرشى اجتماعى و ملى و جهانى به او مى‏بخشد و جامعه بشرى هر چه بيشتر داراى اين گونه افراد باشد در تمام عرصه‏هاى حيات خود پوياتر و موفق‏تر خواهد بود . قيد و بندهاى بيرون به شرايط سياسى - اجتماعى باز مى‏گردد و به دست افراد ديگر مثل حاكمان و صاحبان قدرت براى ديگران ايجاد مى‏شود كه فرعون نمونه‏اى از آن بود .
ذكر اين نكته ضرورى است كه افرادى كه براى ديگران به هر دليل قيد و بند سياسى و اجتماعى ايجاد مى‏كنند خود اسير تعلقات و قيد و بندهاى درونى خويشند . حب مال و مقام و رياست و قدرت و تكبر و خودخواهى و خود بزرگ بينى و ويژگى‏هايى از اين قبيل حكومت‏گران را مجبور مى‏كند آزادى مردم را محدود سازند .
اهميت و ضرورت ديگر آزاد شدن افراد - به خصوص صاحبان قدرت - از قيد و بندها و تعلقات درونى در اين جا آشكار مى‏شود، زيرا افراد كوته نظر و در بند تعلقات و وابستگى‏هاى درونى به هر ميزان در خانواده و نهادهاى اجتماعى و حكومت و قدرت سهيم گردند به همان ميزان فاجعه مى‏آفرينند و براى ديگران ايجاد مانع و مزاحمت مى‏كنند و هر چه وجود اين افراد در جامعه بيشتر باشد عوامل بدبختى و عقب ماندگى آن جامعه بيشتر است . تاكيد دين مقدس اسلام بر خود سازى و تهذيب نفس و سعه صدر و به فكر ديگران بودن و همه را ديدن و خود را نديدن و رهايى از قيد و بندها و تعلقات درونى مى‏تواند نظر به اين مهم باشد .

پى‏نوشت‏ها:

1 . همچنين ر . ك: عبدالعلى بازرگان، «آزادى در قرآن‏» ، دين دارى و آزادى، به اهتمام محمد تقى فاضل ميبدى (تهران: مؤسسه انتشاراتى آفرينه، 1378) ص 43- 66 .
2 . كهف (18) آيه 29 .
3 . مزمل (73) آيه‏9; انسان (76) آيه‏29 ; مدثر (74) آيه‏37 و 55; عبس (80) آيه‏120; نباء (78) آيه‏39; تكوير (81) آيه‏28 .
4 . نجم (53) آيه‏39; نازعات (79) آيه‏35; بنى اسراييل (17) آيه‏19; غاشيه (88) آيه‏9- 10; يونس (10) آيه 108; انعام (6) آيه‏106; نساء (4) آيه‏170 و 174 .
5 . بقره (2) آيه‏80- 124، 204- 215، 243- 254; آل عمران (3) آيه‏112; نساء (4) آيه‏97- 100، 123- 125، 140- 175; مائده (5) آيه 7- 32، 36- 37 و 49 و 68- 74; انعام (6) آيه‏104 و 129; اعراف (7) آيه‏186; انفال (8) آيه‏36- 54; توبه (9) آيه 61- 121 و 124- 129; يونس (10) آيه‏7- 37 و 58- 96 و 39- 95; هود (11) آيه‏101; ابراهيم (14) آيه‏28 و 29 و 33; نمل (27) آيه‏104; كهف (18) آيه 46- 27; نحل (16) آيه 57; روم (30) آيه‏10- 59; فاطر (35) آيه‏26; يس (36) آيه‏11; غافر (40) آيه‏6; شورى (42) آيه 30; احقاف (46) آيه 10- 28; محمد (47) آيه 1- 12- 27 ; فتح (48) آيه 7- 1; طور (52) آيه 16- 48; حديد (57) آيه 29- 18; طلاق (65) آيه 3- 2 .
6 . انسان (76) آيه‏30; تكوير (81) آيه‏29; مدثر (74) آيه‏55; بقره (2) آيه 21- 28، 38- 66، 70; آل‏عمران (3) آيه‏120، 154، 165- 168، 180- 182، 196- 200; نساء (4) آيه 88; مائده (5) آيه 48; انعام (6) آيه‏35، 61- 68، 106- 113، 125- 137; يونس (10) آيه 44- 49، 99- 103; هود (11) آيه 33- 34; نحل (16) آيه 9; اسراء (17) آيه‏97; كهف (18) آيه‏17; مريم (19) آيه‏68- 84; طه (20) آيه 111- 135; حج (22) آيه 58- 78; مؤمنون (23) آيه 56- 11; سجده (32) آيه 13 .
ابى على فضل بن حسن طبرسى، مجمع البيان فى تفسير القرآن (بيروت: دارالمعرفة، 1406 ق) ج‏10، ص 593، 626 و 678 .
7 . ر . ك: سيد محمد حسين طباطبايى، تفسير الميزان، ترجمه محمد باقر موسوى همدانى (تهران: بنياد علمى و فكرى علامه طباطبايى، 1367) ج‏20، ص 302- 382 و 534 .
8 . مائده (5) آيه 48; نحل (16) آيه‏93; شورى (42) آيه 8; بقره (2) آيه 253; هود (11) آيه 118; انعام (6) آيه 35; يونس (10) آيه 99; انعام (6) آيه 107- 137 .
9 . فاطر (35) آيه 8; ابراهيم (14) آيه 4; نحل (16) آيه 93; رعد (13) آيه 27 .
10 . آل عمران (3) آيه 26 .
11 . سيدمحمدحسين طباطبايى، پيشين (چاپ 1376) ج 3، ص 247 و ج‏11، ص 542 و ج‏12، ص 22- 23 و 513- 514 و ج 17، ص 26- 27; ابى على فضل بن حسن طبرسى، پيشين، ج‏5- 6، ص 446- 447 .
12 . اعراف (7) آيه 172، همچنين ر . ك: سيد محمد حسين طباطبايى، پيشين، ج‏8، ص 490- 451 .
13 . احزاب (33) آيه 72، سيدمحمد حسين طباطبايى، پيشين، ج‏16، ص 545- 549 .
14 . بقره (2) آيه 35- 36; اعراف (7) آيه ص 19- 20 .
15 . نساء (14) آيه 80; انعام (6) آيه 107; شورى (42) آيه 48 .
16 . محمدرشيد رضا، تفسير المنار (بيروت: دارالمعرفة، 1393 ق) ج‏5، ص 280- 285 .
17 . همان، ج‏7، ص‏662 .
18 . ابى‏على فضل بن حسن طبرسى، پيشين، جزء 9، ص‏54 .
19 . فخر رازى، تفسير الكبير (بيروت: داراحياء التراث العربى) جزء 13، ص 24 و جزء 70 و 10، ص 183- 184 .
20 . محمد حسين طباطبايى، پيشين، ج‏18، ص 107 .
21 . انعام (6) آيه 66- 107، يونس (10) آيه 108 .
22 . محمد رشيدرضا، پيشين، ج‏7، ص 501- 662 و ج‏11، ص 493 .
23 . فخر رازى، پيشين، ج‏13، ص 24 و 138- 139 .
24 . محمد حسين طباطبايى، پيشين، ج‏7، ص 478- 480; محمد رشيدرضا، پيشين، ج‏7، ص 662 .
25 . رعد (13) آيه 40; شورى (42) آيه 48 .
26 . محمدحسين طباطبايى، پيشين، ج‏13، ص 579 و ج 18 ص 107; ابى على فضل بن حسن طبرسى، پيشين، ج‏6، ص 459 و ج‏9، ص‏54; فخر رازى، پيشين، ج‏17، ص 183- 184 و ج 19، ص 47 .
27 . ق (50) آيه 45; غاشيه (88) آيه 22- 21 .
28 . محمدحسين طباطبايى، پيشين، ج‏18، ص 572 و ج 20، ص 467; ابى على فضل بن حسن طبرسى، پيشين، ج‏9، ص 226 و ج‏10 ص 728; فخر رازى، پيشين، ج‏28، ص 190 .
29 . احزاب (33) آيه 6 .
30 . ابوالحسن على بن ابراهيم قمى، تفسير القمى (بيروت: مؤسسة الاعلمى للمطبوعات، 1412، ق) ج‏2، ص 151; سيدمحمد حسين طباطبايى، پيشين، ج‏16، ص 432; ابوعلى فضل بن حسن طبرسى، پيشين، ج‏8، ص 530; فخرى رازى، پيشين، ج‏25، ص 194 .
31 . احزاب (33) آيه 36 .
32 . محمدحسين‏طباطبايى، پيشين، ج‏16، ص 501- 502; ابوعلى‏فضل‏بن‏حسن‏طبرسى، پيشين، ج‏8، ص‏564 .
33 . فخر رازى، پيشين، ج‏25، ص 211 .
34 . بقره (2) آيه 256 .
35 . ابوعلى فضل بن حسن طبرسى، پيشين، ج‏2، ص‏631; سيدمحمدحسين طباطبايى، پيشين، ج‏2، ص 483 .
36 . سيدمحمد حسين طباطبايى، پيشين، ج‏2، ص 484 .
37 . همان .
38 . يونس (10) آيه 99; دهر (76) آيه 3 .
39 . ابوعلى فضل‏بن‏حسن طبرسى، پيشين، ج‏5، ص‏206; محمدحسين طباطبايى، پيشين، ج‏10، ص‏320- 321 .
40 . هود (11) آيه 28 .
41 . ابوعلى فضل‏بن‏حسن طبرسى، پيشين، ج‏5، ص 235; محمدحسين‏طباطبايى، پيشين، ج‏10، ص‏320- 321 .
42 . محمد حسين طباطبايى، پيشين، ج‏10، ص 320- 321 .
43 . اعراف (7) آيه 121- 124; طه (20) آيه 70- 75; شعرا (26) آيه 45- 51 .
44 . طور (52) آيه 21; ابوعلى فضل بن حسن طبرسى، پيشين، ج‏9، ص 251; محمد حسين طباطبايى، پيشين، ج 19، ص 13- 22 .
45 . نجم (52) آيه 38- 40; نازعات (79) آيه 35; زلزال (99) آيه 8; آل عمران (3) آيه‏30; فخر رازى، پيشين، ج‏29، ص 14- 16 و ج 31، ص 50; ابوعلى فضل بن حسن طبرسى، پيشين، ج‏9، ص 272- 273 و ج 10، ص 660; محمدحسين طباطبايى، پيشين، ج‏19، ص 88- 91 .
46 . زمر (39) آيه 17- 18 .
47 . سيدمحمدحسين طباطبايى، پيشين، ج‏17، ص 397- 398 .
48 . همان .
49 . توبه (9) آيه 23- 24 .
50 . محمدحسين طباطبايى، پيشين، ج‏9، ص 313- 317; محمد رشيد رضا، پيشين، ج‏10، ص 224- 242; ابوعلى فضل بن حسن طبرسى، پيشين، ج‏5، ص 25- 26 .
51 . اعراف (7) آيه 157; محمد حسين طباطبايى، پيشين، ج‏8، ص 408 .
52 . آل عمران (3) آيه 35; محمدحسين طباطبايى، پيشين، ج‏3، ص 305; محمدرشيدرضا، پيشين، ج‏3، ص 289; ابوعلى فضل بن حسن طبرسى، پيشين، ج‏2، ص 737 .
×1) عضو هيات علمى پژوهشكده علوم انسانى و اجتماعى جهاد دانشگاهى .
×2) مگر در امور حقوقى كه به نظام اجتماعى بر مى‏گردد و مساله ديگرى است .
×3) اوج آزادى و آزادگى انسان، در پاسخ ضرب المثل زير متجلى است . ضرب المثل مى‏گويد: «كس نخارد پشت من‏» جز ناخن انگشت من و پاسخ ضرب المثل چنين است:
گر بخارد پشت تو انگشت تو خم شود از بار منت پشت تو
همتى كن تا نخارى پشت‏خويش وا رهى از منت انگشت‏خويش

مقالات مشابه

«حق انتقاد» از منظر قرآن و سنّت

نام نشریهقرآن، فقه و حقوق اسلامی

نام نویسندهمحمدجواد نجفی, محمد هادی مفتح, محمد حسن موحدی ساوجی

مباني و محدوديت هاي آزادي اطلاعات و قرآن كريم

نام نشریهمشکوة

نام نویسندهعیسی زارعی, نیره خداداد شهری

شناسایی آزادی و دیدگاه قرآن

نام نشریهمطالعات روش شناسی دینی

نام نویسندهفهیمه کلباسی اصفهانی

تحليل و بررسي مفهوم کلامي آزادي در آيه «لَا إِكْرَاهَ فِي الدِّينِ»

نام نشریهاندیشه نوین دینی

نام نویسندهحسین حاجی‌پور, سیدمحمدجواد حسینی فالحی

قرآن و آزادی سیاسی

نام نشریهقرآن و علم

نام نویسندهنصرالله نظری, نجف لک‌زایی

قرآن و آزادی سیاسی

نام نشریهقرآن و علم

نام نویسندهنصرالله نظری, نجف لک‌زایی

الحریة فی القرآن الکریم

نام نشریهالمعارج

نام نویسندهمحمد البعلبکی

آزاد اندیشی در اسلام

نام نشریهکیهان اندیشه

نام نویسندهنعمت‌الله صالحی نجف آبادی